او بگفتا که در آن آرامش من بگفتم پس از آن نارامش اوبگفتا که دلت هم آید ؟! من بگفتم که سرم هم ناید اوبگفتا کمی هم آزادی من بگفتم تو کجا نازادی اوبگفتا بعدِ تو آواره ام گفتمَش بی بارِ تو نا واره ام اوبگفتا این زِ آقایی بُوَد گفتمش این کار نا قایی بُوَد اوبگفتا که تو آگاهی ز من ؟! گفتمش آخر تو ناگاهی ز من پیرمیکده* ب. ه. ع. ت بارها اشک های مادرم را درآوردم مادری که در کودکی مرا به خنده می انداخت در نوجوانی اشک های مرا پاک می کرد و در جوانی شرمنده ام کرد اما اشک های پدرم را هرگز ندیده ام واین دلیلی بر رضایت او از من نیست زیرا بارها دیده ام که بی وقت، به اتاقش برای مطالعه می رود و در را قفل می کند .. پیرمیکده * برطبق عادت پیش می روم کار خاصی نمی کنم ، دوباره عاشق می شوم .. پیرمیکده مردانی که از مرگ نمی ترسند وزنانی را که پشت آن ها ایستاده اند ، دوست دارم تا کنون به این فکر نکرده بودم ، مردانی هم در آسمان شهید شده اند شهید بابایی ودیگران دیگر در آسمان ، ابر وستاره ماه و خورشید را نمی بینم نگاهم به آسمان عوض شده وآن را بیشتر دوست دارم پیر میکده
روز اول هر کار و یا چیزی انگار همه اون کاره.
روز اول مدرسه؛
دانشگاه؛
ازدواج؛
بیماری؛
و...
و روز اول محرم...
السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک.
شاه یحیی: به: سید الشهدا
Design By : Pichak |