سلام بی معرفت تر از تو هرگز ندیده ام .
آخر آدم هم خانه اش را رها می کند .
آنقدر نیامدی که خانه تکانی کردم
و دیوارهای خانه را طرحی نو زدم
شاید غبار دلگیری ؛ دور شود از سر این خانه .
شاید تو بیایی ...
بی معرفت سلام هایم جواب ندارد ؟
شاه یحیی : به پیر میکده
دلم بهانه گرفته تو را نمی بیند
نوای سرخوشی کودکانه را نمی بیند
به صد بهانه و هزار ترانه ی دیرین
تو را که ماه جهانی کردمت اسیر
ولی چه سود که روی تو را ای ماه
این دل بهانه گیر من بعد از این نمی بیند
شاه یحیی : به کسی که هرگز نمی توانم بشناسم
سلام
یک سالی می گذرد که دیدمت .
یک سالی می شود که مطمئن شدم هرگز مرا به یاد نخواهی آورد .
یک سال می شود که حسرت همیشه ندیدنت در دلم لانه کرده است .
یک سال پر تکرار ؛
پر تشویش ؛
پر اضطراب
و بدون هیچ امیدی .
اما باز دلم برایت تنگ شده است هر چند دیگر شکی ندارم که مرا هرگز به یاد نخواهی آورد .
اگر روزی دلت گرفت و ندانستی از چه دلتنگی ، غریبان را دعا کن .
شاید آنقدر گرفتار باشم که جز با دعای تو گرفتاری ام حل نشود .
شاه یحیی : به بت دیوانه ی من
27 / 10 / 1395
سلام
فردا سالگرد روزی است که دنیا افتخار دیدار تو را یافته است
و تو با تمام خوبی هایت به این دنیا قدم گذاشته ای
و من نیز از این میان افتخار دوستی تو را یافته ام .
دوست عزیزم ، تولدت مبارک .
برای تو از خداوند مهربان آرزوی سعادت ، سلامت ، موفقیت و شادکامی و نیک نامی می کنم .
تولدت مبارک
شاه یحیی : به : صمیمی دوستم پیر میکده
برای آمدنت سیب خواهم کاشت
انار خواهم کاشت
و شاید هم کمی گندم .
گندم های بهشت را چه کسی کاشت من نمی دانم
ولی برای دیدن تو از همان خواهم کاشت .
هنوز چند دانه ای از آن میان دستم هست
که برای دیدنت نگه داشته ام .
تو فقط یادت باشد در مسیر آمدنت از میان گندمزار بگذری ؛
که نذر آمدن توست .
تعجب نکن که نامه ی امروز من بوی گندم دارد ؛ شنیدم از مادرم که گندمزارها را دوست تر داری .
شاه یحیی : به : بت دیوانه ی من
Design By : Pichak |