سلام یک سالی می گذرد که دیدمت . یک سالی می شود که مطمئن شدم هرگز مرا به یاد نخواهی آورد . یک سال می شود که حسرت همیشه ندیدنت در دلم لانه کرده است . یک سال پر تکرار ؛ پر تشویش ؛ پر اضطراب و بدون هیچ امیدی . اما باز دلم برایت تنگ شده است هر چند دیگر شکی ندارم که مرا هرگز به یاد نخواهی آورد . اگر روزی دلت گرفت و ندانستی از چه دلتنگی ، غریبان را دعا کن . شاید آنقدر گرفتار باشم که جز با دعای تو گرفتاری ام حل نشود . شاه یحیی : به بت دیوانه ی من 27 / 10 / 1395 سلام فردا سالگرد روزی است که دنیا افتخار دیدار تو را یافته است و تو با تمام خوبی هایت به این دنیا قدم گذاشته ای و من نیز از این میان افتخار دوستی تو را یافته ام . دوست عزیزم ، تولدت مبارک . برای تو از خداوند مهربان آرزوی سعادت ، سلامت ، موفقیت و شادکامی و نیک نامی می کنم . تولدت مبارک شاه یحیی : به : صمیمی دوستم پیر میکده برای آمدنت سیب خواهم کاشت انار خواهم کاشت و شاید هم کمی گندم . گندم های بهشت را چه کسی کاشت من نمی دانم ولی برای دیدن تو از همان خواهم کاشت . هنوز چند دانه ای از آن میان دستم هست که برای دیدنت نگه داشته ام . تو فقط یادت باشد در مسیر آمدنت از میان گندمزار بگذری ؛ که نذر آمدن توست . تعجب نکن که نامه ی امروز من بوی گندم دارد ؛ شنیدم از مادرم که گندمزارها را دوست تر داری . شاه یحیی : به : بت دیوانه ی من سلام بی معرفت تر از تو هرگز ندیده ام .
آخر آدم هم خانه اش را رها می کند .
آنقدر نیامدی که خانه تکانی کردم
و دیوارهای خانه را طرحی نو زدم
شاید غبار دلگیری ؛ دور شود از سر این خانه .
شاید تو بیایی ...
بی معرفت سلام هایم جواب ندارد ؟
شاه یحیی : به پیر میکده
دلم بهانه گرفته تو را نمی بیند
نوای سرخوشی کودکانه را نمی بیند
به صد بهانه و هزار ترانه ی دیرین
تو را که ماه جهانی کردمت اسیر
ولی چه سود که روی تو را ای ماه
این دل بهانه گیر من بعد از این نمی بیند شاه یحیی : به کسی که هرگز نمی توانم بشناسم
Design By : Pichak |