دیروز دختری کنارم نشست در اتوبوس مرا شنوا یافت . گفت برادری دارد که هم اکنون زن می خواهد، گفتم خب گفت دل من هم کسی می خواهد گفتم چه خوب گفت اما که بد است گفتم چه ؟ گفت برادر همه جا جار زده ، او برایش خوب است . همه کس می گویند این که او زن خواهد راه درستی رفته . من ولی جار زدن هیچ ، آهسته به مادر نتوان گفت که رازی دارم به پدر هم که نپرس . گفتم عشّاق ، ز رسوایی خود دلشادند گفت آری ، ولی تا مردی . گفتم این فرق ندارد دیگر گفت ، بسیارتر از روز و شب است گفتم ای دختر پاک فرق هایش تو بگو گفت تا همین حد به تو من می گویم که برادر اگر این جمله بگوید همه کس طالب اویند من ولی حرف زنم همه برعکس شود و کسی خواستارم نشود . گفتم ای عاشق دلخسته ، تو از دلبر گو نام او را ببر و حرف بزن تا که آرام شوی . گفت انگار ، حرف هایم تو نفهمیدی هیچ ، نامش چیست !!! من فقط می گویم دل من هم کسی می خواهد همچو برادر که دلش زن خواهد ، او هم عاشق نشده او فقط زن خواهد. دل من هم کسی می خواهد به یقین او مرد است اما به که گویم ؟ من دگر هیچ نگفتم اما زن محجوبی گفت : به خدا . پیر میکده * ب. دخترپاک . 93
Design By : Pichak |